آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

اینروزا ....

سلام دختر زیبای من امروز 29 مرداد هست و متاسفانه سرماخوردگی شما هنوز پا برجاست  حتی میشه گفت سرفه هات بدتر از قبل شده نمیدونم شاید امروز عصر مجددا ببرمت دکتر ایشالا که زود زود خوب بشی منم سرماخوردم اصلا حالم خوش نیست چند وقتیه مدام سر درد دارم و از اون بدتر سر گیچه وقتی نشستم  و یهو بلند میشم تا چند ثانیه چشمم سیاهی میبینه چند روز پیش توی باغ بودیم من و شما چون خیلی باد میومد توی ماشین نشستیم  بابا هم داشت ماشین میشست ماشینو کج پارک کرده بود جوری که ما پایین تر بودیم من یهو یاد تصادف خاله شبنم و کبریا جونم افتادم که اونا توی اون لحظه که ماشینشون غلت خورده چه حالی شدن واااااای یهو دیدم سرم داره گیچ میره ز...
29 مرداد 1393

شیرین کاریهایی از جنس آوینا

سلام گل مامان خدا را شکر سرماخوردگی خیلی بهتر شده اما هنوز خوب خوب نشدی واااااای که وقتی ساعت دارو خوردنت میشه دلم میخواد بمیرم چنان گریه زاری میکنی که نفست به زور میاد بالا ایشالا زود خوب بشی دیگه هم هیچ وقت مریض نشی امروز که داشتم به کارای دخملی عزیز از جانم دقت میکردم متوجه شدم که کلی از شیرین کاریهات ثبت نکردم و الان با وجودی که خیلی خوابم میاد اما واجب دیدم اول این پست و بنویسم بعد اگر تا اونموقعه شما بیدار نشده بودی بخوابم دلبرم صحبت کردنت کلی پیشرفت کرده و دیگه کامل جمله میگی و خیلی خوب و صاف صحبت میکنی جوری که همه متوجه منظورت میشن گاهی اسم چیزی میگی که من شوکه میشم که کی شنیدی و به ذهنت سپردی باهوش من ...
28 مرداد 1393

عسلی سرماخورده :(

سلام  عزیزم امروز 27مرداد 3 روز هست که دخترم سرماخورده و اصلا حال نداره روز 24 مرداد وقتی دیدم خیلی حال نداری و یکم بیقراری سریع بردمت دکتر دکتر معاینه کرد و گفت سرماخوردگی خفیف هست و خدا را شکر هیچ عفونتی نداری اما شبش چنان تب کردی و حرارت از کف دست و پا و سرت بیرون میزد که من هل شده بودم  نمیدونستم چکار کنم  انقدر عصبی بود که زود بهت قطره استامینوفن دادم که اشتباه کردم کاش برات شیاف گذاشته بودم استامینوفن چاره ساز نبود منم میترسیم اگر با هم باشه مصمومیت داشته باشه خلاصه وقتی استامینوفن بهت دادم شما هم که بد دارو افتادی روی گریه وحشتناک میخواستم پاشورت کنم اما نمیذاشتی بابا سجاد همون ...
27 مرداد 1393

21 روز از 21 ماهگیت گذشت :)

سلام هلو مامان دختر خوشمزه من قربونت برم که خیلی شیرین هستی هر چی بزرگتر میشی ماشالا هزار ماشالا تو دل بروتر میشی این نظر من تنها نیست مدتیه که هر کسی میبینتت ازت تعریف میکنه  هر روز که میگذره خوردنی ترمیشی  نمیدونم من چطوری جلو خودمو گرفتم و هنوز نخوردمت عزیزدلم تازگیها با کارا و حرفات و حتی رفتارت میشه فهمید که خیلی تغییر کردی و خانم شدی هر چی میخوای اسمشو میگی واااااای من متعجب میشم که خدایا شانسی گفت یا واقعا متوجه همه چی میشی تکه کلامت شده ( چی شد ؟ ) اگر صدایی بشنوی حتی نور کم و زیاد بشه توی خیابون اتفاقی بیفته خلاصه در هر صورت شما فورا میگی چی شد ؟؟؟؟؟ دیروز گیر داده بوده ...
23 مرداد 1393

بای بای پستوووونک :) (1 سال و 9 ماه )

سلام گل نازم الان 48 ساعته که دخترک من پاکه پاکه  چند وقتی بود که خیلی به پستونک وابسته شده بودی منم سعی میکردم فقط شبا موقعه خواب بهت بدم اما نخیر از صبح مدام توی دهنت بود و اصلا راضی نمیشدی بهم بدی حتی موقعه غذا از دهنت بیرون میاوردی توی دستت نگه میداشتی و زود میکردی تو دهنت و هیچ جوری هم راضی نمیشدی بهم بدی تا اینکه از دکتر دندونپزشک پرسیدم و بهم گفتن وقتی دندونای فک بالا و پایین تکمیل شدن حتی اگر پستونک ارتودنسی هم باشه باز روی فک و دندون اثر میذاره منم خیلی دلم میخواست دیگه نخوری اما اول دلم نمی اومد دوم فکر میکردم صبر کنم که موقعه از شیر گرفتن هم برای شما ارام بخشه هم برای من کمک بزرگیه ام...
22 مرداد 1393

رژ لب !!!!!

سلام نفس من امروز من توی اشپزخونه داشتم ظرف میشستم  شما هم توی اتاق خواب مشغول کنجکاوی بودی بعد اومدی که طبق معمول از روی دسته مبل بیای روی پیشخون منم صدات کردم که مثل همیشه بگم برو پایین خطرناکه یهو چشمم به صورتت افتاد که قرمز ه ............ واااااای سر جام میخکوب شدم صدای قلب خودم میشنیدم دوییدم طرف دیدم بله رژلب منه بیچاره رو برداشتی و به کل صورتت کشیدی آی حرص خوردم آی کفرم در اومد اخه خیلی گرون خریده بودم اما شما نابودش کردی !!!!! فدای سرت شیطونک من فقط نوشتم که یادم بمونه ...
22 مرداد 1393

عروسی صمد و زینب

سلام عروس ناز عزیزم 16 مرداد عروسی صمد بود ( ببخش که با تاخیر نوشتم ) و حسابی بهمون خوش گذشت چون شبای قبلش مراسم بود شما حسابی کیف کردی و از همه مهتر که پویات هم اومده بود اولین باری که دخترم موهاشو پیچید و حسابی ناز شد دست فاطیما جون درد نکنه چند روز قبلشم رفتیم پارتی که خیلی عالی بود و تا صبح زدیم و رقصید عمو امیر ارگش اورده بود ارگ میزد و احسان میخوند از اولش من و شما وسط بودیم تا وقتی برگشتیم خیلی خیلی عالی بود از اون شب فقط فیلم گرفتم اصلا عکس نگرفتم خلاصه چون 1 هفته هر شب ما جشن بودیم الان تا عصر میشه میگی بریم عروسی برقصیم  فدای دختر هنرمندم      آوینا جون و کارن که شما ع...
22 مرداد 1393

: )))

سلام عزیزدلم دختر باهوشم امروز داشتی توپ بازی میکردی ویهو متوجه شدم داری توپ رو میشماری بدون اشتباه از 1  تا 10 وااااای که خیلی لذت بردم  عاشقتم بهترینم 1 سال و 9 ماه و 14 روز قربونت برم مامان      ...
19 مرداد 1393

دلنوشته ای از مامان برای آوینای عزیزم ( 11 )

  آوینا جونم روزی که بدنیا آمدی      من متولد شدم     و از آن روز هم دخترم شدی هم همه چیزم .......     فرشته آسمانی من     جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است     و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیداری منی .......     گوشه دلم روز به روز را با نگاه رو به تکامل تو آغاز میکنم  .       سپاس خدایی که گیلاس باغ بهشت را به من عطا کرد .     سایه خدای عشق بر قلبت مدام دخترم   ...
19 مرداد 1393